سفر: به کجا می رویم؟
یکی از سوالات بدیهی که باید از هر انسانی پرسید این سوال قرآن است که ” پس به کجا می روید؟” (سوره تکویر، آیه 26)
سه شرط اساسی برای رسیدن به یک هدف وجود دارد:
- هدف را بشناسیم؛
- ابزار و راه های رسیدن به آن هدف را شناسایی کنیم؛
- قطعا به آن هدف می رسیم.
قبل از اینکه اسلام را کشف کنم و بشناسم، مشکل اصلی من همین بود که نمی دانستم هدف واقعی من چیست. دوران کودکی خود را در سال های دهه پنجا میلادی و پس از پایان جنگ جهانی در مرکز لندن سپری کردم. در آن سال ها همه می خواستند از صلح و آرامش پس از جنگ لذت ببرند. موقعیت ها و امکانات زیادی برای شاد بودن و لذت بردن از زندگی وجود داشت، به خصوص محل زندگی من که نزدیکِ سیرک پیکادلی و خیابان آکسفورد بود. این منطقه مملو از سالن های تاتر، سینما، کلوپ، هتل ها و رستوران های مختلف است.
به زودی متوجه شدم که دنیا جای بزرگی است و هیچ تضمینی وجود نداشت که انسان بتواند از زندگی لذت ببرد، چرا که برای تفریح کردن و لذت بردن از زندگی به پول نیاز داریم. تمام دارایی من قدرت تخیلی قدرتمند و استعدادم برای ارتباط برقرار کردن از طریق قلم و قلمو و هنر بود.
وقتی که انقلاب موسیقیایی در دهه 60 اتفاق افتاد، فرصت مناسبی برای من ایجاد شد تا گیتاری به دست بگیرم و رویای ثروتمند و خوشبخت شدن را پیگیری کنم. برای خودم اسم هنری “کَت” را انتخاب کردم و خیلی خوش شانس بودم که هزاران نسخه از آلبومی که تولید کرده بودم به فروش رفت. مدت کوتاهی پس از آن تک نسخه ایی ساختم که بسیار محبوب شد و پس از آن شانس من برای تبدیل شدن به یکی از ستارگان دنیای موسیقی در آینده نزدیک مطرح شد. اما این دوران دیری نپایید. بعد از یک سالِ پُر از موفقیت، مبتلا به سِل گشته و بستری شدم. سپس این سوال در ذهنم مطرح شد که : ” اگر بر اثر بیماری از دنیا می رفتم چه می شد، پس از مرگ به کجا می رفتم ؟”
برای رسیدن به پاسخی قانع کننده برای این سوال، جستجویی طولانی را آغاز کردم. در مدرسه در مورد دین مسیحیت خوانده بودم اما همچنان تردیدهایی باقی مانده بود، به همین خاطر به مطالعه بودیسم پرداختم. پس از مدتی شروع به نوشتن و ساختن ترانه هایی درباره سیر و سفر روحانی و معنوی ام کردم که حتی بسیار بیشتر از ترانه های قبلی مورد توجه مردم قرار گرفت.
پیام ترانه هایم در آمریکا و اروپا با استقبال فراوانی مواجه شد؛ برای امیدها و آرزوهای نسل خود می خواندم و رویای جهانی شادتر و پر از صلح را داشتم. اگر چه پول زیادی به دست می آوردم و مردمان زیادی هم ترانه ها و هم خودم را دوست داشتند، اما همچنان خشنود نبودم. همواره در جستجوی پاسخی برای سوالاتم بودم. به خواندن کتاب های زیادی در مورد فلسفه های گوناگون و راه های معنوی مختلف ادامه می دادم.
سپس، در میانه دهه هفتاد، وقتی که در آب های اقیانوس آرام شنا می کردم، حادثه ایی را تجربه کردم که مسیر زندگی ام را برای همیشه تغییر داد. آن روز اقیانوس بسیار نا آرام بود و قدرت و انرژی ام را برای اینکه خود را بر روی آب نگه دارم از دست دادم. هیچ کس هم در اطرافم نبود تا از او کمک بخواهم. به همین خاطر رو به آسمان دعا کردم،” خداوندا! اگر مرا نجات بدهی، در خدمت تو خواهم بود.”
فقط یک ثانیه بعد بود که موجی از پشت سر مرا به سمت ساحل به حرکت راند. یک لحظه بعد بود که توانم را باز یافته بودم و به ساحل برگشته و هنوز زنده بودم. پس از این حادثه بود که برادرم به اورشلیم رفته و دعا و عبادت و مساجد زیبای مسلمانان را مشاهده کرده بود. در بازگشت از این سفر بود که نسخه ایی از قرآن را برایم هدیه آورد. پاسخ سوالاتم از راه رسیده بود. بخش آغازین قرآن سه قدم اصلی برای رسیدن به سعادت و خوشبختی را به من آموخت. اول، در سوره فاتحه، قرآن به من آموخت که هدف هستی و آفرینش شناخت خدای یگانه و عبادت اوست، خدایی که مالک همه جهان و هستی است. دوم اینکه برای رسیدن به سعادت ابدی، باید از راه مستقیم بازگشت به سوی خداوند پیروی کنید. در قدم سوم باقی سوره های قرآن جزئیات رسیدن به این هدف نهایی را توضیح می دهند.
در سال 1977 شهادتین خود را گفتم و به دین اسلام گرویدم. دوران بسیار زیبایی داشتم؛ همان روزها مسجد جدیدی در لندن و با هزینه شاه عربستان سعودی ساخته شده بود. آن سال شادترین دوران برای من بود و در آرامش عبادت کردن وعلوم دینی اسلام را می آموختم. روزه گرفتم و زکات پرداختم تا دینم را کامل کرده باشم. اما خیلی زود آرزوی شدیدی برای زیارت خانه خدا و انجام سفر حج پیدا کردم. از این رو در سال 1980 از سفارت عربستان در میدان بِلگریو ویزا گرفتم. سپس بلیط برای سفر حج تهیه نمودم و به سرعت اَعمال واجب و مناسکی را که باید در حج انجام میدادم مطالعه کردم.
زمانیکه هواپیمای ما در جدّه به زمین نشست احساسی قدرتمند از هدفمندی وتقدیر در وجودم ایجاد شد. سفر معنوی من به نقطه اوج زمینی اش رسیده بود و بالاخره برخاک طلایی و سرزمینِ محلِ تولد اسلام قدم نهادم. سرزمین مقدسی که ابراهیم نبی همسرش، هاجر، و فرزندش اسماعیل را در آن به جای گذاشته بود. در این سرزمین بود که احساس کردم فضای کافی برای رسیدن به آرزو و هدف تمام عمرم را یافته ام و راه پیامبر اسلام (ص) را دنبال کردم.
از تصور اینکه از میان میلیون ها انسان برگزیده شده ام تا خانه خدا- کعبه – را زیارت کنم قلبم سرشار از خشوع می شد. در همان جایی عبادت می کردم که ابراهیم نبی و اسماعیل، فرزندش، سنگ های بنای آن را با دست خود چیده و ساختمان مکعبی شکلش را ساخته بودند. احساسم غیر قابل توصیف بود. گویی هیچ فاصله مادّی و جسمانی ما بین من و خدا وجود نداشت.
“لبیک! اینجا و در خدمت تو هستم ای پروردگار! اینجا هستم!” در بازگشتم از مکه به لندن، دنیا در نظرم تغییر کرده بود.دنیایی خشن و ناملایم و سرشار از تنش و جنگ که اسلام هر روز در رسانه های آن بد نام جلوه داده می شد. آرزو داشتم احساس صلح و سعادتی را که در اسلام یافته بودم با دیگران شریک شوم. از این رو تلاش کردم تا در زمینه های دعا، و تحصیل علم و آرامش فعالیتم راآغاز کنم. از آن جایی که دچار تردیدهای خاصی شده بودم، فعالیت های موسیقی ام را متوقف کرده بودم. این در حالی بود که در قرآن هیچ گونه اشاره مستقیمی به موضوع موسیقی و یا حتی خودِ کلمه موسیقی نشده بود.
همچنین امام جمعه الازهری در مسجد مرکزی لندن به من گفته بود که با رعایت برخی اصول اخلاقی می توانم به کار موسیقی ام ادامه بدهم. در گذر سال ها خصومت ما بین فرهنگ های غربی و مسلمانان افزایش می یافت و من متوجه شدم که ایجاد صلح و دوستی بین کشور ها و مردم به شدت مورد نیاز است. مردم در غرب همچنان در جستجوی سعادت هستند اما رسانه های جمعی به آنان آموخته اند که چنین خوشبختی و سعادتی راهرگز در اسلام نخواهند یافت.
مطالعات عمیقی در باره این موضوع انجام دادم وتصمیم گرفتم که ترانه “قطار صلح” را بار دیگر بخوانم. از سویی برای اینکه نشان بدهم که شریعت برای حضور عقاید متفاوت در برخی زمینه ها اجازه می دهد و فضا قائل است، کتابی نوشتم به نام ” چرا همچنان گیتار دارم” تا شواهدی برای این مطلب ارائه دهم. راه های زیادی وجود دارند تا در راه خدا و برای خدا خدمت کنیم. بازگشت به رسانه ایی مانند موسیقی و نیز صحنه های نوینِ ارتباط با مردم مهم بود. پیامبر اسلام (ص) فرمودند: ” با مردم به زبانی که همسطح درک آنان است سخن بگویید، آیا می خواهید خداوند و فرستادگان او از طرف مردم مورد فهم و پذیرش قرار نگیرند؟” (صحیح بخاری).
مطالب بسیار زیادی در مورد اسلام وجود دارند که با آموزش آنان می توان صلح و سعادت را برای مردم به ارمغان آورد. برای مثال: چند نفر از مردم خبر دارند که در اسلام چهار ماه از سال، ماه های مقدسی هستند که خداوند در قرآن جنگ را در این ماه ها ممنوع و حرام اعلام کرده است؟ این قانون در ابتدا برای این وضع شده بود که مردم با آسایش و بدون ترس از جنگ به مکّه و زیارت خانه خدا بروند. تصور کنید اگر همه کشورهای دنیا از این دستور پیروی می کردند،مردم می توانستند یک سوم از سال را در هوای صلح و بدون ترس از بمب و گلوله زندگی کنند. با وجود چنین قاعده ایی آیا کسانی که قصد داشتند نقاب سیاه بر صورت بزنند، اسلحه بردارند و به سنگرهای جنگی بازگردند، دچار تردید نمی شدند؟ آن وقت بود که آنان متوجه می شدند که اسلام چیزهای فراوانی برایشان به ارمغان آورده است.
بله، ما مسلمانان چیزهای بسیار زیادی برای آموزش دادن و برای آموختن پیش رو داریم.